از وقتی فهمیدم که...

💜🫐💜🫐💜🫐💜🫐💜
#پارت16

دست ملودی رو گرفتم کشیدم
+بیا بریم که حالا حالا ها نمیزارم از پیشم بری
رفتیم پیش پسرا که سارینا با دهن باز نگاشون کرد

واو..شت...یادم نبود این خودش آرمی عه

ملودی:س..سلا..م
خوبه حداقل انگلیسی رو یاد گرفته
دستمو جلو صورتش تکون دادم..
+بیا بریم تو

رفتیم توی ماشین و کنار خودم نشست(ن پ میخواستی بره کنار جیهوپ بشینه)

+امممم..باید بهتون معرفی کنم...
دوست هفت سالمه و..

به فارسی گفتم:واسه چی اومدی

_اول اینکه تورو ببینم اگر شد دوم اینکه اومدم واسه کنسرت
+آها

بلاخره رسیدیم خونه..

_سوی..سوجی من باید برم خونه خودمون همین خیابون اونوری هست هرموقع دلت خواست بیا پیشم یا به من بگو بیام

+باشه برو

با خستگی خودمو پرت کردم روی تخت و خوابم برد

با صدای در از خواب بیدار شدم...

درو باز کردم که کوک رو دیدم.

_از وقتی اومدیم خوابی الانم برو بپوش بریم بیرون

#فیکشن #سناریو #فیک #رمان_فیک #بی_تی_اس #آرمی #سناریو_بی_تی_اس
دیدگاه ها (۰)

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

از وقتی فهمیدم که...

پارت ۲۱ فیک دور اما آشنا

فیک پدرخوانده پارت۶غذا ها رسیدن جیمین فوری به سمتم اومد و غذ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط